سلام دوستان
بازم یه خاطره میخوام بگم براتون
من با یه شرکتی از همکاران کار میکردم ازش محصولی میخریدم و به مشتری می فروختم
یه روز یه مناقصه را ما شرکت کردیم و قبلش با این بنده خدا معامله را بستیم و مناقصه را هم بردیم
یه اتفاقی افتاد که همکار ما قیمت را تغییر داد و ما هم که مناقصه را برده بودیم مجبور بودیم محصول را تحویل بدیم
صحبت هم کار ساز نبودو ما معامله را انجام دادیمو
با این تغییر قیمت ما 6532000 تومان بیشتر به همکارمان پرداخت کردیم و سودی نبردیم
چرا زیانم اینقدر دقیق یادمه چون زیان درواقع نکردم
بابا یکم صبر کن حالا توضیح میدم
اقا ماجرا گذشتو ما کماکان با همکارمون کار میکردیم
توی یه معامله که باز مثل دفعه قبل ما صحبت کرده بودیما معامله را تمام کرده بودیم
و مشتری هم از قیمت ما راضی بود قبل از تماس ما با همکارمون به من زنگ زد گفت چه خبر مشترید سفارش داد گفتم هنوز قطعی نکرده چطور مگه؟
فکر میکنید چی گفت
به من گفت اقا من حاضرم فلان درصد دیگه هم بهت تخفیف بدم
تا زدم تو ماشین حساب دیدم عدد شد 6532000 تومان
تفکر و تعقل با شما
سلام دوستان
من دیشب که میخواستم کارهای امروزما مرور کنم دیدم 4 تا کار همزمان برنامه ریزی کردم
یکی اینکه امروز باید بچم را میرسوندم خونه مادر خانمم دوم اینکه باید خانمم را میرسوندم
کلاس و سوم اینکه قرار کاری تو دفتر گذاشته بودم
چهارم اینکه باید می رفتم سر عمل یکی از جراحها
راستی با پدرم هم قرارگذاشته بودم
دیدم دیگه با این گندی که زدم کاری ازم بر نمی اید
با خدا صحبت کردم طبق حرف خودش تو قران که
ایا خدا برای بندش کافی نیست
رفتموسراغشو گفتم اقا کارما رو راه بنداز
حالا فکر کن چی شد جراحه بهم زنگ زد گفت بجای اینکه صبح اول وقت بیای ساعت 10 بیا چون این عملش فلان طور انجام میشه و اولش به شما احتیاج ندارم
یعنی دقیقا زمانی که من لازم داشتم برای رسوندن
بچم وخانمم
خوب پس وکیلم اینطوی برنامه ریزی کرد که اول رسومدن خانواده بعد برم بیمارستان
مونده قرار با پدر و قرار کاری
با مشتری صحبت کردم گفت صبح ساعت 10.30 میاید چون دیشب مجور شده بره خارج از شهر و داره برمیگرده
تازه کلی هم عذز خواهی کرد
پدرم هم زنگ زدن بهم گفتند من کاری دارم میرم اول اون را انجام میدم بعد مییام پیشت
تمام شد و رفت
دقیقا ایطوری شد که
اول بچما رسوندم
بعد همسرما
بعد رفتم اتاق عمل
ساعت 11 مشتری امد و من 10 دقیقه بعدش رسیدم
و پدرم هم 11.45 امد سراغ من
وتازه خانمم میگفت امروز اولین باری که دارم درست سر وقت میرسم به کلاس
تازه خانمم کاری داشت که یادش رفته بود انجام بده اونم براش انجام دادم قبل خارج شدن از خونه
اقا امتحان کن واقعا عالی و پر برکته
1_ لبخند همسر
2_ رضایت پدر و مادر
3_ آگاهی دادن به دیگران
4_برآورده کردن خواسته های خانواده و دیگران
5_ خوردن سالاد و مخصوصا سس سالاد
6_ موفقیت دیگران
7_ کمک به دیگران
8_ بخشش از هر مدل و نوع و شکلش
9_ شنیدن خاطرات زندگی دیگران
10_ نصیحت شدن
11_ خبر ازدواج دیگران
12_ دیدن کسایی که تازه ازدواج کردن
13_ خوردن
14_ نوشیدن آب
15_ مسافرت
16_ رانندگی کردن
17_ دیدن مکانهای تاریخی
18_ دیدن مکانهای عجیب
19_ تماشای مستند های تاریخی از سرگذشت ادمهای بزرگ تاریخ
20_ گپ زدن با همسرم
21_ پیاده روی با همسرم
22_ خوردن شیرینی
23_ بازی با بچه ها
24_ ورزش کردن
25_ با پدر و ماردم شوخی کنم
26_ تماشای بازی بچه ها
27_ تماشای طبیعت
28_ تماشای دریا
29_ عکاسی و فیلمبرداری
30_ پول
31_ خدا را دارم
32_ میدونم که خدا همیشه هواما داره
33_ داشتن سلامتی
35_ کسب رزق حلال
سلام دوستان
این یه قانونه
کارخوب، خوبه و کار بد، بده استثنا هم ندارد
یه مثال
من هیچ وقت از چراغ قرمز عبور نمی کنم
اگه هم این کاروکردم حتما کارمهمی داشتم اخه از چراغ قرمز رد شدن چیز
مهمی نیست مگه از دیوار مردم بالا رفتم
یا
من هیچوقت دوبله پارک نمیکنم چون مردم آزاریه
مگه وقتایی که دو دقیقه کارداشته باشم یا اینکه جاپارک نبود گشتم ولی نبود
تازشم وقتی برگشتم یارو گفت اقا من الاف شما شدم چرا دوبله پارک کردی
گفتم بابا مگه چی شده حالا همش دودقیقه شدا اووه بیا برو
عجب مردم دیگه اعصاب ندارن
یا
اختلاس بده ولی من که اختلاس نکردم حقمو گرفتم بله حقم بود
تازشم من زرنگ بودم هنرشا داشتم تونستم بخورم تو هم میتونی برو بخور
یا
من هیچ وقت دروغ نمیگم مگه اینکه مورد خاصی باشه
تا دورغ نگی اخه کارت حل نمیشه
ایجا صلاح این بود که دروغ بگم
ولی نکته اینجاس
که من اگه خیلی ادعا دارم باید در همه لحظات کار درست رو انتخاب کنم
و از این نترسم که با انتخاب راه درست کار من حل نمیشه
دو مورد را فراموش نکنیم
خداوند می فرمایند
1_ در راه غلط (گناه) خیری نیست
2_ اگر راه درست را انتخاب کنی من برای تو راه خروج از مشکل را باز میکنم
درباره این سایت